ثنا....✘✘✘
روزی دختری به نام ثنا بود که دو روز بعد تولدش با پسری به نام سهیل توسط خاله اش مینا دوست شد ولی سهیل از ثنا ده سال بزرگتر بود. دختر رفته رفته عاشق این پسر شد به خاطرش مشکلات زیادی تحمل کرد و به مادرش هم از او باخبر کرد. ثنا در درسهایش خیلی خوب بود و سهیل هیچ لطمه ای به درس او نزد. ولی اون باعث شد ارزش ثنا پیش مدیر مدرسه پایین آید.ثنا کتک های زیادی به خاطر سهیل خورد و اعتماد خانوادش در خود را زیر سوال برد.تا اینکه سهیل دیگر به پیام های ثنا جواب نداد و او نگران شد سه ماه میگذشت ولی ثنا خبری ازش نداشت تا اینکه فهمید اقا سهیل به خاله اش پیشنهاد ازدواج داده است و گفته بود که ثپا به زودی منو فرام ش گیکنه من تورو دوست دارم ثنا هم شنید ولی باز به دوست داشتن او ادامه داد تا اینکه فهمید او ازدواج کرده است با دختری به نام شقایق.او چون نمیتونست بدون او زندگی کند فکر خودکشی به سرش میرسد ولی بعد میبیند او تنها نیست خدارا دارد به کمک خدا او را فراموش میکند و یک صفحه جدید در زندگی باز میکند وارزوی خوشبختی را برا ی اقا سهیل میکند ولی متاسفانه بعد دو سال به دلیل داشتن سرطان فوت کرد و مادر سهیل مریم خانم سراغ ثنا می اید و میگوید او همچنان تورا دوست دارد وقتی از تو جدا شد سرطانش خفیف بود و نمیخواست تورا بدبخت کند و میخواست تو ازاو بیزارباشی و با شقایق ازدواج کرد چون ا. هم سرطان داشت بعد ازدواجش سرطانش شدت یافتودر راه بیمارستان فقط اسم تورا صدا میزد لطفاا را ببخش و حلال کن وبدان که او تورا خیلی دوست داشت...
- ۹۴/۰۹/۲۰